ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

روز تولد..

چهارشنبه 4 ام بهمن من و ملیکا جون به پارک نزدیک خونمون رفتیم ، چند ماهی میشد که ملیکا رو به پارک نبرده بودم و حالا که هوا مثل بهار شده بود فرصت خوبی بود... انقدر به دختر گلم خوش گذشته بود که وقتی بعد از مدتی خواستیم برگردیم خونه ، به مامانی گفتید: مامانی من  گناه دارم ، اون تاب سفیده رو سوار نشدم..... با اینکه عکسها ثابت میکرد تمام تابها رو سوار شده بودی گلکم. خلاصه اینکه دوباره به محوطه پارک برگشتیم و شما شروع کردید با انگشتتون یکی یکی تاب ها رو انتخاب و امتحان کردن.... پارک سر سره های خوبی نداشت و به همین دلیل تصمیم گرفتم تا بعد از ظهر که از خواب بیدار میشی ، شما رو به پارک ملت بهشهر ببرم که سر سره های مخصوص کودکان داش...
30 بهمن 1391

تب 40 درجه

دیشب وقتی ساعت 9 و نیم خوابوندمت اصلا فکرش رو نمیکردم که ساعت 2 و نیم صبح به این شدت تب کنی .   چند روزیه خیلی بیقراری میکنی و من و بابایی حدس میزدیم به خاطر  این دندنون 17 امت بوده باشه. تب سنج تب 40 درجه رو نشون میداد و چقدر سخته وقتی میبینی پاره ی تنت داره میسوزه ... شیاف استامینوفن و پاشویه تا ساعت 4 کمی تبت رو پایین آورد گلم. بابا جون مجید هم سنگ تموم گذاشت (با وجود اینکه تو این هفته خیلی اضافه کاری مونده بود و هر روز ساعت 6 و نیم عصر میومد خونه) تا ساعت 4 بیدار موند و کمکم کرد. ساعت 8 صبح هم همین وضعیت بود و تب زیادی داشتی و چون بابا مجید نبود خیلی استرس داشتم .. مخصوصا وقتی گفتی : مامانی عمو رفت...عمو رفت (...
26 بهمن 1391

چرا برای کودکم وبلاگ ساختم......

مهمترین علت ساخت این وبلاگ 22 ماهه اینه که خاطرات دختر گلمون رو ماندگار کنه ، آدمها حافظه ی بلند مدت ضعیفی دارند و اصلا دوست نداریم وقتی دخترمون در مورد کودکی هاش از ما سوال کرد ندونیم جوابش رو چی بدیم.... علت های دیگه ای هم برای ساخت این وبلاگ وجود داره مثل اینکه ... موجب میشه کودکمون در کودکی زمانی که خوندن و نوشتن یاد میگیره بتونه روحیه های اعتماد به نفس ، خود باوری ، شخصیت سازی و حس همکاری و مشارکت با مادر در ثبت خاطرات شخصی خودش رو به دست بیاره که این میتونه از کودک امروز انسانی به بار بیاره که خودش رو باور داره و همین باور موجبات رشد و تعالی این کودک رو به وجود میاره.. این وبلاگ دفترچه خاطرات مصور دخترمونه از کودکی هاش که&n...
24 بهمن 1391

از پوشک گرفتن ملیکا جون

تو این دو هفته ای که مشکل اینترنت داشتم ، تنها موضوع مهم که برای ملیکا جون افتاد این بود که کم کم پرنسس رو از پوشک گرفتیم ... چون هوا سردبوده تصمیم گرفتم گاشوی ملیکا رو بیارم در ابتدای ورودی خونه بذارم و هر ساعت ملیکا رو به اون نقطه میبردم و دخترم هم همکاری میکرد دو سه روز اول خیلی مشکل داشتم و دلم به این قرص بود که هر اتفاقی افتاد مهم نیست چون تا یک ماه دیگه برای سال نو باید فرشها رو بدیم قالیشویی........... اما بعد از حدود ده روز ملیکا انقدر به این سیستم عادت کرده بود که وقتی پوشک هم داشت میگفت : جیش دارم هنوز وقتی میریم مهمونی و شبها موقع خواب از پوشک برای گلمون استفاده میکنیم ، اما وقتی صبح ها بیدار میشه پوشکش تمیزه و این خیلی خو...
23 بهمن 1391

هفدهمین مروارید دخترم

دو ، سه روزی بود که خیلی بد اخلاقی میکردی و بیخودی لجباز بودی گلم ... پری شب خونه عزیز فهیما همه میگفتند ، خواب داری و خسته ای ،اما من فهمیده بودم که مثل همیشه نیستی... دیروز هم که بد تر شده بودی...، دیشب متوجه شدم مروارید کوچولو داره خودش رو نشون میده... 3 تا دیگه دندون آسیاب مونده تا دندونهای شیری ات کامل بشه. ...
8 بهمن 1391

تولد دو سالگی پرنسس ملیکا

صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی تولدت مبارک عروسک مامان و بابا . . لطفا برای دیدن سایر عکسها به ادامه مطالب تشریف ببرید... شب سه شنبه برای دختر کوچولومون یک جشن کوچولو با حضور خانواده های مامان و بابا گرفتیم. قبل از شام ملیکا جون شمع ها رو فوت کرد و ورود به سه سالگی دختر گلم رسمیت پیدا کرد. اواسط مجلس متوجه شدیم حافظه دوربین پر شده و هنگام خالی کردن عکسها رم دوربین که ویروسی شده بود  عکسها رو نشناخت.....  بازم خوب شد به موقع فهمیدیم و با دوربین عمه سمانه تونسیم چند تا از عکسها رو تکرار کنیم ، ولی اون عکسها یه چیز دیگه بود....کاشکی برگرده..... واسه شام آش کشک و...
8 بهمن 1391

بد شانسی ...

دقیقا روز تولد ملیکا ترافیک اینترنتمون تموم میشه و ما که تازه سرویس دهنده مون رو از شاتل به طرح کمپینگ مخابرات تغییر داده بودیم نمیدونستیم که چرا اینترنتمون قطع شده...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چون تو این دو ساله که شاتل داشتیم هیچ مشکلی با ترافیک نداشتیم و همیشه ترافیک اضافه مون میسوخت .... خلاصه اینکه امروز صبح درست شد و الان میخوام از تمام دوستای گلم که تولد ملیکا جون رو تبریک گفتند تشکر کنم. صبح روز دو شنبه ملیکا جون از تو بوفه تزیینات تولدش رو میبینه و به اصرار دخترم براش چند تا فشفشه روشن  کردم ... فداش شم خیلی ذوق کرده بود. ...
7 بهمن 1391
1